رضا بزرگی زاده چرام



عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم

یا گناهیست که اول من مسکین کردم

 

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبری

غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

 

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردم

 

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که من

ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

 

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم

و گر این عهد به پایان نبرم نامردم

 

من که روی از همه عالم به وصالت کردم

شرط انصاف نباشد که بمانی فردم

 

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی

گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

 

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد

تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

 

روز دیوان جزا دست من و دامن تو

تا بگویی دل سع دی به چه جرم آزردم

 

سعدی


ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمت

ای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمت

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمت

می خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمت

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمت

ادامه مطلب


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها